سازش ناپذیری حضرت علی (ع)
سازش ناپذیری حضرت علی علیه السلام
امیرالمؤمنین یک سازش ناپذیری وقاطعیت در دوران زندگی و حکومت و خلافت، از خود نشان داد؛ و من دو مظهر از مظاهر سازش ناپذیری امیرالمؤمنین را امروز مختصراً برای شما بیان می کنم.
یکی سازش ناپذیری در مورد احکام اسلامی است. امیرالمؤمنین به هیچ قیمتی حاضر نمی شد که احکام اسلام - یعنی آن چیزی که قرآن به آن ناطق است و پیغمبر به آن دستور داده و مسلمانها آن را دانسته اند و فهمیدند - بخاطر مصلحت اندیشی و «اجتهاد به رأی» تغییر پیدا کند. خلفای قبل از امیرالمؤمنین معتقد به «اجتهاد به رأی» بودند؛ خود برادران اهل تسنن نیز این را قبول دارند. امیرالمؤمنین این «اجتهاد به رأی» را قبول نداشت؛ معتقد بود که فقط باید به «کتاب الله و سنّت نبیّه »- به قرآن و گفتار و عمل پیغمبر - عمل شود. شما مثالها و نمونه های این را ببینید تا آن وقت معلوم شود که دردسرهای حکومت انقلابی سازش ناپذیر امیرالمؤمنین از کجاست. در زمان پیغمبر بیت المال بین مسلمانها بالسویه تقسیم می شد. نمی گفتند این از آن زودتر مسلمان شده است، آن کسی که زودتر مسلمان شده بود و آن کسی که بعد به اسلام گرویده بود و آن کسی که از مکه هجرت کرده بود و آن کسی که در مدینه بود و آن کسی که عالمتر بود و آن کسی که علمی نداشت، همه به یک اندازه از بیت المال استفاده می کردند، بخاطر این گونه امتیازات پیغمبر اکرم برای کسی سهم بیشتری از بیت المال قائل نمی شد. پیغمبراکرم از دنیا رحلت نمودند؛ در دوران خلافت ابوبکر هم- که دو سال و خرده یی طول کشید - عیناً همین طور بود. آن جا هم هیچ گونه امتیازی بین مسلمانها در تقسیم بیت المال وجود نداشت. در دوران خلیفه ی دوم - عمر بن الخطاب - هم مدتی به همین وضعیت بود، بعد از مدتی عمر به ذهنش رسید که خوبست ما برای ارزشهایی که در بعضی از مسلمانها وجود دارد، یک امتیازاتی قایل شویم و بعضیها را بربعضی ترجیح بدهیم. این چیزیست که در آن روز هم وقتی مطرح شد، از نظر خیلی از مسلمانها کار خوبی محسوب می شد و خود خلیفه ی دوم هم که این کار را انجام داد، از روی اعتقاد به این که این کار خوبست و به درد مسلمانها می خورد و به نفع جامعه ی اسلامی است، این کار را انجام داد بین سابقین و غیر سابقین اختلاف قائل شد؛ آن کسانی که قبلاً مسلمان شدند، با آن کسانی که بعداً اسلام آوردند؛ چرا اینها به یک اندازه از بیت المال بگیرند؟ در میان آنهایی که قبلاً مسلمان شدند - بین مهاجرین و انصار- اختلاف قائل شد؛ گفت مهاجرین بر انصار فضیلت دارند، زیرا مهاجرین در مکه در کنار پیغمبر بودند، دوران سختی را گذراندند و جنگیدند؛ اما انصار از هنگامی که حکومت اسلامی برپا شد، ایمان آوردند.
بعد درمیان مهاجرین هم آنهایی که از قریش بودند را برآنهایی که از قریش نبودند، تفضیل و ترجیح داد. در میان قبائل معروف، عرب قبیله «مضر» را بر قبیله ی «ربیعه» ترجیح داد. در میان قبائل معروف، عرب قبیله «اوس» را بر قبیله ی «خزرج» ترجیح داد. هرکدام یک دلیلی داشت، دلیلی برای این تفاوتها در ذهنش بود؛ این کار را انجام داد. که به ذهنم می آید که این کار در سال بیستم از هجرت، یعنی هفت، هشت سال بعد از آغاز خلافت عمر این کار انجام گرفت و این رویه را انجام داد. خود او هم می گفت: «تألفت »؛ من این کار را خواستم بکنم تا الفت به وجود بیاورم و دلها را جذب کنم. احساس می کرد به این کار احتیاج دارد و بر طبق نظر و «اجتهاد به رأی» خود این کار را انجام می داد. در آخرین ماههای زندگیش، عمر پشیمان شد و گفت من بیخود این کار را کردم؛ زیرا احساس می کنم که همان رویه یی که پیغمبر هم و بعد از پیغمبر ابوبکر عمل کردند، همان رویه بهتر است و من اگر زنده بمانم، باز هم بین مسلمانها تساوی برقرار خواهم کرد، منتها عمر زنده نماند و همان روزها یا همان ماهها از دنیا رفت
بعد از عمر، در دوران حکومت عثمان، چون آن قاطعیت و شدت عمل خلیفه ی دوم را هم نداشت، همین موجب شد که آن رویه توسعه پیدا کند. بعضیها با بهانه های مختلف و با عناوین گوناگون، توانستند سهم بیشتری از بیت المال ببرند. دوازده سال هم به این ترتیب در دوران عثمان گذشت.
حالا امیرالمؤمنین سرکار آمده. از جمله ی اوّلین حرفهایی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیان کرد، این بود: « و الله لو وجدته تزوّج به النساء»؛ اگر من این بیت المالی را که بدون استحقاق به مسلمانها داده شده، اگرببینم با این پول زن عقد کرده اند و از این پول مهریه ی زن خود قرار داده اند، یا با این پول زیادی و بدون استحقاق از بیت المال، کنیز خریده اند و مثلاً از او صاحب اولاد شدند، درعین حال این پول را من بر می گردانم به بیت المال و حکم می کنم که این پول، پول غصبی بوده است! این قاطعیت امیرالمؤمنین است در قبال حکم خدا و آن چه که فکر می کند سنت پیغمبر است. البته امیرالمؤمنین هم می توانست همین مصلحت اندیشی را بکند، اما نکرد. لذاست که در یک جمله یی امیرالمؤمنین علیه السلام به طلحه و زبیر در اوّل خلافت یک مطلبی را بیان کرد که همه چیز را برای انسان روشن می کند. طلحه و زبیر آمدند پیش امیرالمؤمنین گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو چرا با ما درباره ی استاندارها و حکام وولاتی که نصب می کنید، مشورت نمی کنی؟ با ما باید مشورت کنی، از ما نظر بخواهی. امیرالمؤمنین فرمود که من به این خلافتی که شما برای آن با من بیعت کردید، علاقه ای نداشتم؛ شما بر من تحمیل کردید، از من خواستید که من این بار را بر دوش بگیرم و حالا که این بار را بر دوش گرفتم، «فما افضت الی»؛(1) وقتی که خلافت به دست من آمد.
«نظرت الی کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته»(2)
من نگاه کردم به قرآن و دیدم که قرآن مقرراتی و قوانینی برای ما نصب کرده، من از این قوانین و مقررات پیروی کردم، «و ما استسن النبی (ص) فاقتدیته »(3) نگاه کردم به سنت پیغمبر و رویه ای را که ایشان درزمان حکومت خود بنا نهاده بود و از آن رویه هم پیروی کردم؛ «فلم احتج فی ذالک الی رأیکما و لا رأی غیرکما » (4) من دیگراحتیاجی نداشتم که از رأی شما و یا رأی دیگران پیروی کنم!
این به معنای این نبود که امیرالمؤمنین با مشورت مخالف است؛ یقیناً امیرالمؤمنین مشورت می کرد و زندگیش زندگی مشورت بود؛ بلکه این به معنای این بود که آن طبقه ممتازه ای که در دوران خلیفه سوم به وجود آمده بود و خودش را صاحب حقّ می دانست درمال بیت المال، درمسایل مسلمین، حقّ رأی، حق نظر، حقّ تصرف و فکر می کرد که باید حاکم مسلمانها از آنها پیروی بکند، این طبقه ی ممتازه را امیرالمؤمنین قبول نداشت. آنچه را که امیرالمؤمنین حجت می دانست، خودش را به آن نیازمند می دانست، آن «کتاب الله و سنّت نبیّه »است. این قاطعیت و سازش ناپذیری امیرالمؤمنین است در مقابل تمام احکام همین کار را امیرالمؤمنین کرد که البته نمونه های دیگر هم دارد. در مسأله نمازهای تراویح و مسائل دیگر، آن چیزهایی که به نظر خلفای قبل از امیرالمؤمنین از روی اجتهاد -که اجتهاد به رای راحجت می دانستند - عمل بعنوان یک آیین دینی وارد «عمل» شده بود، امیرالمؤمنین اینها را کنار گذاشت؛ با قاطعیت کامل، آنچه را که خودش می فهمید که این اسلام است، این قرآن است، این سنّت پیغمبر است، آن را عمل می کرد. این یکی از جلوه های قاطعیت امیرالمؤمنین است.
جلوه ی دومی که می گویم، قاطعیت در مقابل توقّعات بود که یک نمونه اش را حالا درباره ی طلحه و زبیر عرض کردم و نمونه های دیگری هم دارد. از اوّلی که امیرالمؤمنین بر سر کار آمد، توقّعات شروع شد. بسیاری از کسانی که جزو چهره های معروف اسلام بودند، بخاطر توقّعاتی که بر آورده نمی شد، از امیرالمؤمنین فاصله گرفتند. یکی خود طلحه و زبیر بود، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف و بعضی دیگر از بزرگان زمان پیغمبر بودند که اینها چهره های معروف هم بودند، از صحابه هم بودند، محترم هم بودند؛ اما انسان موجود ضعیفی است، هوای نفس انسان و خواستهای انسان در تعیین کننده ترین حالات انسان، گاهی اوقات میان دل با بصیرت و عملی که برطبق این بصیرت بایستی انجام بشود، فاصله می اندازند. و حائل می شوند و نمی گذارند که تصمیم درست و بجا گرفته شود، لذا عده ای از اطراف امیرالمؤمنین پراکنده شدند.
من گمان نمی کنم امروز در دنیای اسلامی، حتی یک نفر وجود داشته باشد که آن دسته از صحابه پیغمبر را که از امیرالمؤمنین فاصله گرفتند، بخاطراین فاصله گرفتن، ملامت نکند. البته آن کسانی که این فاصله گرفتن را عیب نمی دانند، می گویند آنها توبه کرده اند یا اشتباه کرده اند؛ اما یقیناً کسی نیست که این را کار خوبی بداند. این کار غیر خوب را خیلیها کردند، چرا؟ برای این که امیرالمؤمنین تسلیم توقعات نمی شد. یکی از این توقعات، ابقای معاویه در حکومت بود؛ امیرالمؤمنین معاویه را قبول نداشت.
باز من این جا تأکید می کنم به شما برادران و خواهران اهل تشیع که اکثریت عظیمی هستید و در این جا و بعضی از کشورهای دیگرکه عرض می کنم، برادران اهل تسنن معاویه را قبول دارند، یک عده هم قبول ندارند. برادران سنی شافعی، بیشتر معاویه را قبول ندارند. حتی کتابهایی درباره معاویه نوشتند؛ عباس عقاد"نویسنده ی معروف مصری، کتابی درباره ی معاویه نوشته به نام «معاویة فی المیزان» که معاویه را می سنجد. بسیار کتاب عجیب و تحلیلی مهمی است که درباره خصوصیات اخلاقی معاویه نوشته است. البته برادران زیادی هم از اهل تسنن، که بیشتر برادران حنفی ما که در کشور خودمان - در مرزهای جنوبی بعضی از مرزهای شرقی کشورمان- هستند، همچنین در اقطار عالم اسلام، اینها به معاویه اعتقاد دارند و معاویه را قبول دارند. ما هم با این که خودمان معاویه را قبول نداریم؛ اما به نظر آن برادران احترام می گذاریم. احساسات آنها را جریحه دار نمی کنیم، اهانت هم نمی کنیم؛ اما حقایق تاریخی را بیان می کنیم. امیرالمؤمنین، معاویه را قبول نداشت. امیرالمؤمنین با معاویه قابل مقایسه نبود. این ازبدترین ظلمهای تاریخ و ظلمهای روزگاربوده که امیرالمؤمنین و معاویه را در کنار هم قرار بدهند؛ نه برای خاطر این که معاویه در دوران حکومت خود چه کرده، نه به خاطراین که معاویه با امیرالمؤمنین چه کرده، بلکه به خاطر شخصِیّت معاویه و شخصیّت امیرالمؤمنین قبل از خلافت امیرالمؤمنین آن کسی است که در اوّلین جرقه ی اسلام، به اسلام ایمان آورد. اوّلین کسی که بعد از گفتن «قولو لااله الا لله » از زبان پیغمبر، ازمردها، قبول کرد این دعوت را، امیرالمؤمنین بود. بعد هم از آن تاریخ تادم مرگ، یعنی بیش از 50سال - امیرالمؤمنین در راه این ایمان، عاشقانه تلاش کرد، عاشقانه جنگید، هزار بار جان خودش را در معرض تلف شدن قرار داد. هزاران بار از جان پیغمبر از مقدسات اسلامی، از احکام اسلامی، از مؤمنین واقعی و خالص دفاع کرد. یک شب آسودگی و راحت ندید و تمام رنجها را تحمل کرد برای خاطر این ایمان. سیزده سال با پیغمبر در مکه بود؛ ده سال با پیغمبر در تمام ماجراها و آزمایشها در مدینه بود؛ این طرف قضیه است. حالا علم امیرالمؤمنین، معرفت او، تقوای او، زهد او، جهادش، بی اعتناییش به دنیا، فقه او و همه ی این خصوصیاتش را که ملاحظه کنید، یک شخصیّت عظیم غیر قابل تصور در ذهن را انسان می بیند. بعد می آییم سراغ معاویه؛ او همان کسی هست که همان وقتی که امیرالمؤمنین ایمان آورد، اوایمان نیاورد، امیرالمؤمنین از اسلام دفاع کرد، او و پدرش و برادرش و قوم و خویشهایش، با امیرالمؤمنین و با پیغمبر و با اسلام جنگیدند. تمام سیزده سال زندگی پیغمبر در مکه، بین پیامبر و جناح ابوسفیان و فرزندان او، جنگ و معارضه بود بعد هم که پیغمبربه مدینه آمدند، باز هم دائماً با اینها درگیری و جنگ و نزاع داشتند. در بدر، احد، احزاب و در همه این جنگهایی که تا سال هشتم وجود داشت، امیرالمؤمنین در کنار پیغمبر، معاویه در نقطه ی مقابل؛ تا وقتی که پیغمبراکرم مکه را فتح کرد. وقتی که مکه را فتح کرد، ابوسفیان ایمان آورد، همه کسانی که مغلوب شده بودند ایمان آوردند، معاویه هم ایمان آورد! شما ببینید بین این دو شخصیّت، که یکی اسلام را از آغاز ولادت در آغوش می گیرد، بزرگ می کند، حفظ و حراست می کند، در راهش شمشیر می زند و بالاخره همان شمشیر زدنها به فتح مکه منتهی می شود؛ و آن دیگری در تمام این مدت، به اسلام ایمان ندارد، با اسلام می جنگد بعد هم که مکه فتح شد، جزو مؤمنین فتح می شود؛ یعنی بعد از این که پیغمبرغالب شد، تسلیم می شود. یک چنین وضعی هست، که این فاصله را که من با این بیان ترسیم کردم، از فاصله ی واقعی بمراتب کمتر و کوچکتر است. به هر حال، امیرالمؤمنین، معاویه را یک عنصر مناسبی برای حکومت و استانداری شام نمی دانست. لذا در اوّلین روزها و شاید اوّلین ساعتهای حکومت که مشغول معیّن و منصوب کردن استاندارها و حکّام شد، اوّل کاری که کرد، معاویه را عزل نمود. معاویه سالهای متمادی بود - که قبلاً برادرش یزید بن ابوسفیان و بعد هم معاویه، بعد از مرگ یزید بن ابوسفیان - به حکومت شام منصوب شده بود و آنجا ریشه دوانده بودند. امیرالمؤمنین او ار عزل کرد! به امیرالمؤمنین گفتند: یا امیرالمؤمنین! شما که معاویه را عزل می کنید، این کار عجولانه ای است؛ بگذارید قوّت و قدرت پیدا کنید. فرمود که من حاضر نیستم «اتامرونی ان اطلب النصر بالجور »(5) شما از من می خواهید که من با ظلم و بی عدالتی، پیروزی را به دست بیاورم؟ این روحیه ی امیرالمؤمنین بود. سازش ناپذیری امیرالمؤمنین، یک نمونه اش این است آن وقت همین سازش ناپذیری و همین قاطعیت، آن دردسرهای عجیب دوران خلافت کوتاه امیرالمؤمنین را برای آن حضرت به وجود می آورد، که من تصور می کنم جادارد برای مردم، امروز ذره ذره ی این تاریخ پرعبرت و پرماجرا تشریح بشود که البته نه خطبه ی نماز جمعه - آن هم در ماه رمضان - فرصت این کار را به انسان می دهد و نه اجتماعات این طوری؛ باید مجامع محدودتر، ذره ذره ی این تاریخ تشریح و تحلیل شود و به صورت منصفانه و آگاهانه روشن بشود.(6)
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383
یکی سازش ناپذیری در مورد احکام اسلامی است. امیرالمؤمنین به هیچ قیمتی حاضر نمی شد که احکام اسلام - یعنی آن چیزی که قرآن به آن ناطق است و پیغمبر به آن دستور داده و مسلمانها آن را دانسته اند و فهمیدند - بخاطر مصلحت اندیشی و «اجتهاد به رأی» تغییر پیدا کند. خلفای قبل از امیرالمؤمنین معتقد به «اجتهاد به رأی» بودند؛ خود برادران اهل تسنن نیز این را قبول دارند. امیرالمؤمنین این «اجتهاد به رأی» را قبول نداشت؛ معتقد بود که فقط باید به «کتاب الله و سنّت نبیّه »- به قرآن و گفتار و عمل پیغمبر - عمل شود. شما مثالها و نمونه های این را ببینید تا آن وقت معلوم شود که دردسرهای حکومت انقلابی سازش ناپذیر امیرالمؤمنین از کجاست. در زمان پیغمبر بیت المال بین مسلمانها بالسویه تقسیم می شد. نمی گفتند این از آن زودتر مسلمان شده است، آن کسی که زودتر مسلمان شده بود و آن کسی که بعد به اسلام گرویده بود و آن کسی که از مکه هجرت کرده بود و آن کسی که در مدینه بود و آن کسی که عالمتر بود و آن کسی که علمی نداشت، همه به یک اندازه از بیت المال استفاده می کردند، بخاطر این گونه امتیازات پیغمبر اکرم برای کسی سهم بیشتری از بیت المال قائل نمی شد. پیغمبراکرم از دنیا رحلت نمودند؛ در دوران خلافت ابوبکر هم- که دو سال و خرده یی طول کشید - عیناً همین طور بود. آن جا هم هیچ گونه امتیازی بین مسلمانها در تقسیم بیت المال وجود نداشت. در دوران خلیفه ی دوم - عمر بن الخطاب - هم مدتی به همین وضعیت بود، بعد از مدتی عمر به ذهنش رسید که خوبست ما برای ارزشهایی که در بعضی از مسلمانها وجود دارد، یک امتیازاتی قایل شویم و بعضیها را بربعضی ترجیح بدهیم. این چیزیست که در آن روز هم وقتی مطرح شد، از نظر خیلی از مسلمانها کار خوبی محسوب می شد و خود خلیفه ی دوم هم که این کار را انجام داد، از روی اعتقاد به این که این کار خوبست و به درد مسلمانها می خورد و به نفع جامعه ی اسلامی است، این کار را انجام داد بین سابقین و غیر سابقین اختلاف قائل شد؛ آن کسانی که قبلاً مسلمان شدند، با آن کسانی که بعداً اسلام آوردند؛ چرا اینها به یک اندازه از بیت المال بگیرند؟ در میان آنهایی که قبلاً مسلمان شدند - بین مهاجرین و انصار- اختلاف قائل شد؛ گفت مهاجرین بر انصار فضیلت دارند، زیرا مهاجرین در مکه در کنار پیغمبر بودند، دوران سختی را گذراندند و جنگیدند؛ اما انصار از هنگامی که حکومت اسلامی برپا شد، ایمان آوردند.
بعد درمیان مهاجرین هم آنهایی که از قریش بودند را برآنهایی که از قریش نبودند، تفضیل و ترجیح داد. در میان قبائل معروف، عرب قبیله «مضر» را بر قبیله ی «ربیعه» ترجیح داد. در میان قبائل معروف، عرب قبیله «اوس» را بر قبیله ی «خزرج» ترجیح داد. هرکدام یک دلیلی داشت، دلیلی برای این تفاوتها در ذهنش بود؛ این کار را انجام داد. که به ذهنم می آید که این کار در سال بیستم از هجرت، یعنی هفت، هشت سال بعد از آغاز خلافت عمر این کار انجام گرفت و این رویه را انجام داد. خود او هم می گفت: «تألفت »؛ من این کار را خواستم بکنم تا الفت به وجود بیاورم و دلها را جذب کنم. احساس می کرد به این کار احتیاج دارد و بر طبق نظر و «اجتهاد به رأی» خود این کار را انجام می داد. در آخرین ماههای زندگیش، عمر پشیمان شد و گفت من بیخود این کار را کردم؛ زیرا احساس می کنم که همان رویه یی که پیغمبر هم و بعد از پیغمبر ابوبکر عمل کردند، همان رویه بهتر است و من اگر زنده بمانم، باز هم بین مسلمانها تساوی برقرار خواهم کرد، منتها عمر زنده نماند و همان روزها یا همان ماهها از دنیا رفت
بعد از عمر، در دوران حکومت عثمان، چون آن قاطعیت و شدت عمل خلیفه ی دوم را هم نداشت، همین موجب شد که آن رویه توسعه پیدا کند. بعضیها با بهانه های مختلف و با عناوین گوناگون، توانستند سهم بیشتری از بیت المال ببرند. دوازده سال هم به این ترتیب در دوران عثمان گذشت.
حالا امیرالمؤمنین سرکار آمده. از جمله ی اوّلین حرفهایی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیان کرد، این بود: « و الله لو وجدته تزوّج به النساء»؛ اگر من این بیت المالی را که بدون استحقاق به مسلمانها داده شده، اگرببینم با این پول زن عقد کرده اند و از این پول مهریه ی زن خود قرار داده اند، یا با این پول زیادی و بدون استحقاق از بیت المال، کنیز خریده اند و مثلاً از او صاحب اولاد شدند، درعین حال این پول را من بر می گردانم به بیت المال و حکم می کنم که این پول، پول غصبی بوده است! این قاطعیت امیرالمؤمنین است در قبال حکم خدا و آن چه که فکر می کند سنت پیغمبر است. البته امیرالمؤمنین هم می توانست همین مصلحت اندیشی را بکند، اما نکرد. لذاست که در یک جمله یی امیرالمؤمنین علیه السلام به طلحه و زبیر در اوّل خلافت یک مطلبی را بیان کرد که همه چیز را برای انسان روشن می کند. طلحه و زبیر آمدند پیش امیرالمؤمنین گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو چرا با ما درباره ی استاندارها و حکام وولاتی که نصب می کنید، مشورت نمی کنی؟ با ما باید مشورت کنی، از ما نظر بخواهی. امیرالمؤمنین فرمود که من به این خلافتی که شما برای آن با من بیعت کردید، علاقه ای نداشتم؛ شما بر من تحمیل کردید، از من خواستید که من این بار را بر دوش بگیرم و حالا که این بار را بر دوش گرفتم، «فما افضت الی»؛(1) وقتی که خلافت به دست من آمد.
«نظرت الی کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته»(2)
من نگاه کردم به قرآن و دیدم که قرآن مقرراتی و قوانینی برای ما نصب کرده، من از این قوانین و مقررات پیروی کردم، «و ما استسن النبی (ص) فاقتدیته »(3) نگاه کردم به سنت پیغمبر و رویه ای را که ایشان درزمان حکومت خود بنا نهاده بود و از آن رویه هم پیروی کردم؛ «فلم احتج فی ذالک الی رأیکما و لا رأی غیرکما » (4) من دیگراحتیاجی نداشتم که از رأی شما و یا رأی دیگران پیروی کنم!
این به معنای این نبود که امیرالمؤمنین با مشورت مخالف است؛ یقیناً امیرالمؤمنین مشورت می کرد و زندگیش زندگی مشورت بود؛ بلکه این به معنای این بود که آن طبقه ممتازه ای که در دوران خلیفه سوم به وجود آمده بود و خودش را صاحب حقّ می دانست درمال بیت المال، درمسایل مسلمین، حقّ رأی، حق نظر، حقّ تصرف و فکر می کرد که باید حاکم مسلمانها از آنها پیروی بکند، این طبقه ی ممتازه را امیرالمؤمنین قبول نداشت. آنچه را که امیرالمؤمنین حجت می دانست، خودش را به آن نیازمند می دانست، آن «کتاب الله و سنّت نبیّه »است. این قاطعیت و سازش ناپذیری امیرالمؤمنین است در مقابل تمام احکام همین کار را امیرالمؤمنین کرد که البته نمونه های دیگر هم دارد. در مسأله نمازهای تراویح و مسائل دیگر، آن چیزهایی که به نظر خلفای قبل از امیرالمؤمنین از روی اجتهاد -که اجتهاد به رای راحجت می دانستند - عمل بعنوان یک آیین دینی وارد «عمل» شده بود، امیرالمؤمنین اینها را کنار گذاشت؛ با قاطعیت کامل، آنچه را که خودش می فهمید که این اسلام است، این قرآن است، این سنّت پیغمبر است، آن را عمل می کرد. این یکی از جلوه های قاطعیت امیرالمؤمنین است.
جلوه ی دومی که می گویم، قاطعیت در مقابل توقّعات بود که یک نمونه اش را حالا درباره ی طلحه و زبیر عرض کردم و نمونه های دیگری هم دارد. از اوّلی که امیرالمؤمنین بر سر کار آمد، توقّعات شروع شد. بسیاری از کسانی که جزو چهره های معروف اسلام بودند، بخاطر توقّعاتی که بر آورده نمی شد، از امیرالمؤمنین فاصله گرفتند. یکی خود طلحه و زبیر بود، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف و بعضی دیگر از بزرگان زمان پیغمبر بودند که اینها چهره های معروف هم بودند، از صحابه هم بودند، محترم هم بودند؛ اما انسان موجود ضعیفی است، هوای نفس انسان و خواستهای انسان در تعیین کننده ترین حالات انسان، گاهی اوقات میان دل با بصیرت و عملی که برطبق این بصیرت بایستی انجام بشود، فاصله می اندازند. و حائل می شوند و نمی گذارند که تصمیم درست و بجا گرفته شود، لذا عده ای از اطراف امیرالمؤمنین پراکنده شدند.
من گمان نمی کنم امروز در دنیای اسلامی، حتی یک نفر وجود داشته باشد که آن دسته از صحابه پیغمبر را که از امیرالمؤمنین فاصله گرفتند، بخاطراین فاصله گرفتن، ملامت نکند. البته آن کسانی که این فاصله گرفتن را عیب نمی دانند، می گویند آنها توبه کرده اند یا اشتباه کرده اند؛ اما یقیناً کسی نیست که این را کار خوبی بداند. این کار غیر خوب را خیلیها کردند، چرا؟ برای این که امیرالمؤمنین تسلیم توقعات نمی شد. یکی از این توقعات، ابقای معاویه در حکومت بود؛ امیرالمؤمنین معاویه را قبول نداشت.
باز من این جا تأکید می کنم به شما برادران و خواهران اهل تشیع که اکثریت عظیمی هستید و در این جا و بعضی از کشورهای دیگرکه عرض می کنم، برادران اهل تسنن معاویه را قبول دارند، یک عده هم قبول ندارند. برادران سنی شافعی، بیشتر معاویه را قبول ندارند. حتی کتابهایی درباره معاویه نوشتند؛ عباس عقاد"نویسنده ی معروف مصری، کتابی درباره ی معاویه نوشته به نام «معاویة فی المیزان» که معاویه را می سنجد. بسیار کتاب عجیب و تحلیلی مهمی است که درباره خصوصیات اخلاقی معاویه نوشته است. البته برادران زیادی هم از اهل تسنن، که بیشتر برادران حنفی ما که در کشور خودمان - در مرزهای جنوبی بعضی از مرزهای شرقی کشورمان- هستند، همچنین در اقطار عالم اسلام، اینها به معاویه اعتقاد دارند و معاویه را قبول دارند. ما هم با این که خودمان معاویه را قبول نداریم؛ اما به نظر آن برادران احترام می گذاریم. احساسات آنها را جریحه دار نمی کنیم، اهانت هم نمی کنیم؛ اما حقایق تاریخی را بیان می کنیم. امیرالمؤمنین، معاویه را قبول نداشت. امیرالمؤمنین با معاویه قابل مقایسه نبود. این ازبدترین ظلمهای تاریخ و ظلمهای روزگاربوده که امیرالمؤمنین و معاویه را در کنار هم قرار بدهند؛ نه برای خاطر این که معاویه در دوران حکومت خود چه کرده، نه به خاطراین که معاویه با امیرالمؤمنین چه کرده، بلکه به خاطر شخصِیّت معاویه و شخصیّت امیرالمؤمنین قبل از خلافت امیرالمؤمنین آن کسی است که در اوّلین جرقه ی اسلام، به اسلام ایمان آورد. اوّلین کسی که بعد از گفتن «قولو لااله الا لله » از زبان پیغمبر، ازمردها، قبول کرد این دعوت را، امیرالمؤمنین بود. بعد هم از آن تاریخ تادم مرگ، یعنی بیش از 50سال - امیرالمؤمنین در راه این ایمان، عاشقانه تلاش کرد، عاشقانه جنگید، هزار بار جان خودش را در معرض تلف شدن قرار داد. هزاران بار از جان پیغمبر از مقدسات اسلامی، از احکام اسلامی، از مؤمنین واقعی و خالص دفاع کرد. یک شب آسودگی و راحت ندید و تمام رنجها را تحمل کرد برای خاطر این ایمان. سیزده سال با پیغمبر در مکه بود؛ ده سال با پیغمبر در تمام ماجراها و آزمایشها در مدینه بود؛ این طرف قضیه است. حالا علم امیرالمؤمنین، معرفت او، تقوای او، زهد او، جهادش، بی اعتناییش به دنیا، فقه او و همه ی این خصوصیاتش را که ملاحظه کنید، یک شخصیّت عظیم غیر قابل تصور در ذهن را انسان می بیند. بعد می آییم سراغ معاویه؛ او همان کسی هست که همان وقتی که امیرالمؤمنین ایمان آورد، اوایمان نیاورد، امیرالمؤمنین از اسلام دفاع کرد، او و پدرش و برادرش و قوم و خویشهایش، با امیرالمؤمنین و با پیغمبر و با اسلام جنگیدند. تمام سیزده سال زندگی پیغمبر در مکه، بین پیامبر و جناح ابوسفیان و فرزندان او، جنگ و معارضه بود بعد هم که پیغمبربه مدینه آمدند، باز هم دائماً با اینها درگیری و جنگ و نزاع داشتند. در بدر، احد، احزاب و در همه این جنگهایی که تا سال هشتم وجود داشت، امیرالمؤمنین در کنار پیغمبر، معاویه در نقطه ی مقابل؛ تا وقتی که پیغمبراکرم مکه را فتح کرد. وقتی که مکه را فتح کرد، ابوسفیان ایمان آورد، همه کسانی که مغلوب شده بودند ایمان آوردند، معاویه هم ایمان آورد! شما ببینید بین این دو شخصیّت، که یکی اسلام را از آغاز ولادت در آغوش می گیرد، بزرگ می کند، حفظ و حراست می کند، در راهش شمشیر می زند و بالاخره همان شمشیر زدنها به فتح مکه منتهی می شود؛ و آن دیگری در تمام این مدت، به اسلام ایمان ندارد، با اسلام می جنگد بعد هم که مکه فتح شد، جزو مؤمنین فتح می شود؛ یعنی بعد از این که پیغمبرغالب شد، تسلیم می شود. یک چنین وضعی هست، که این فاصله را که من با این بیان ترسیم کردم، از فاصله ی واقعی بمراتب کمتر و کوچکتر است. به هر حال، امیرالمؤمنین، معاویه را یک عنصر مناسبی برای حکومت و استانداری شام نمی دانست. لذا در اوّلین روزها و شاید اوّلین ساعتهای حکومت که مشغول معیّن و منصوب کردن استاندارها و حکّام شد، اوّل کاری که کرد، معاویه را عزل نمود. معاویه سالهای متمادی بود - که قبلاً برادرش یزید بن ابوسفیان و بعد هم معاویه، بعد از مرگ یزید بن ابوسفیان - به حکومت شام منصوب شده بود و آنجا ریشه دوانده بودند. امیرالمؤمنین او ار عزل کرد! به امیرالمؤمنین گفتند: یا امیرالمؤمنین! شما که معاویه را عزل می کنید، این کار عجولانه ای است؛ بگذارید قوّت و قدرت پیدا کنید. فرمود که من حاضر نیستم «اتامرونی ان اطلب النصر بالجور »(5) شما از من می خواهید که من با ظلم و بی عدالتی، پیروزی را به دست بیاورم؟ این روحیه ی امیرالمؤمنین بود. سازش ناپذیری امیرالمؤمنین، یک نمونه اش این است آن وقت همین سازش ناپذیری و همین قاطعیت، آن دردسرهای عجیب دوران خلافت کوتاه امیرالمؤمنین را برای آن حضرت به وجود می آورد، که من تصور می کنم جادارد برای مردم، امروز ذره ذره ی این تاریخ پرعبرت و پرماجرا تشریح بشود که البته نه خطبه ی نماز جمعه - آن هم در ماه رمضان - فرصت این کار را به انسان می دهد و نه اجتماعات این طوری؛ باید مجامع محدودتر، ذره ذره ی این تاریخ تشریح و تحلیل شود و به صورت منصفانه و آگاهانه روشن بشود.(6)
پینوشتها:
1-نهج البلاغه، خطبه ی 205.
2-همان.
3-همان.
4-همان.
5- نهج البلاغه، خطبه ی126.
6-خطبه ی نماز جمعه ی تهران63/4/1.
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}